سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانش، فراموشی و تباهی اش، گزارش آن به نا اهل است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
M دوستت دارم
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 10757
بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
M دوستت دارم
فاطیما

........... لوگوی خودم ...........
M دوستت دارم
............. بایگانی.............
حرف دل
گالری عکس
شگفتیهای خلقت
اعجاز خوراکیها
حقوق
داستانهای قرآنی

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • حضرت نوح

  • نویسنده : فاطیما:: 85/11/5:: 2:19 عصر

    نوح (علیه السلام)

     

    انا ارسلنا نوحا" الی قومه ان اندر قومک من قتل ان یأتیهم عذاب علیم. قال یا قوم انی نکم ندیر مبین (نوح, آیه1)

    سالیان درازی قوم نوح بتها را پرستش می‌کردند وآن ها را به خدائی‌ پذیرفته بودند ونام های مختلفی روی آن ها گذاشته بودند و خیر و سعادت را از آن ها می خواستند گاهیو دو سواع و زمانی نسر می گفتند خداوند نوح را به پیغمبری میان آن ها فرستاد نوح مردی فصیح، خوش بیان خردمند و بردبار بود خداوند به او نیروی مجادله و قانع نمودن مردم را داده بود نوح آنان را به سوی خدا دعوت می کرد و آن ها سر پیچی می کردند ونوح به عقاب خدا آن ها را بیم داد چشم و گوش خود را بستند به پاداش و ثواب آنان را به سوی خدا دعوت کرد ولی بی اعتنائی کردند و انگشت در گوش هایشان نهادند و نوح همچنان به کار خود ادامه داد و ناامید نشد با سخنان شیرین و بیانات دلنشین خود آن ها را هدایت کرد ولی هیچ فایده ای نداشت نوح همچنان امید وار بود و ناامیدی ویأس به دل خود راه نداد نوح با بهترین نحو در راه رسالت کوشید شب و روز آشکار و پنهان توجه آن ها را به اسرار شگفتی های آفرینش معطوف نمود به آن ها گوش زد کرد که این شب تاریک این آسمان این ماه تابان این خورشید درخشان این زمین وشهر های جاری و نباتات و میوه ها آنان و همه و همه با زبان فصیح و بیان محکم از خدای یگانه ونیروی حیرت آوری حکایت می کند.

    تعداد کمی به او ایمان آوردند و دعوت او را پذیرفتند وپیامبری او را تصدیق کردند ولی سیاه دلانی که ناپاکی وشقاوت ذاتی داشتند و از اشراف و بزرگان قوم بودند به وی ایمان نیاوردند و به آزار و اذیت او پرداختند واو رامسخره می کردند و می گفتند تو هم مثل ما هستی اگر خدا می خواست پیامبری بفرستد حتما" فرشته ای می فرستاد و ما هم به سخن او توجه می کردیم و دعوت او را اجابت می نمودیم تازه این ارازل و اوباش و صاحبان حرفه های بی ارزش چه کسانی هستند که پیرو توشده اند و بدون تحقیق و تأمل دعوت تو را اجابت کرده اند؟ اگر دین تو با سعادت توأم بود این بی سر و پاها بر ما سبقت نمی گرفتند و اگر گفتار تو حقیقت داشت می بایست ما که مردم زیرک و دانا و روشنفکر هستیم نخست به تو ایمان بیاوریم و پیرو تو شویم.سپس قوم نوح در مجادله راه لجاج پیمودند و عناد سفسطه را از حد گذراندند وگفتند ای نوح ما برای تو و یارانت فضیلت و امتیزی بر خود نمی بینیم و شما را از نظر عقل و خرد، دور اندیشی، رعایت مصالح و شانختن عواقب امور برتر از خود نمی دانیم بلکه معتقدیم شما دروغگو و خلافگو هستید.

    حرف های بی خردانه آن ها نیروی صبر نوح را در هم بکوبید و در جواب آن ها گفت اگر چه من برای صدق ادعای خودم دارای دلیل واضح و حجت آشکارا مشمول فضل و رحمت پروردگار باشم؟ ولی چون چشم حق بین شما کور و حقیقت از شما مستور است و شما می خواهید خورشید تابناک را با دست خود بپوشانید و ستارگان درخشان را خاموش سازید آیا در این صورت من قادرم شما را به رفتن را حق الزام کنم وبایمان آوردن وادارسازم؟! گفتند ای نوح اگر خواستار هدایت و توفیق ما هستی و می خواهی ما تو را یاری کنیم این مردم بی سر و پا را که به تو ایمان آوردند از حریم خودت بران زیرا ما نمی توانیم با اینان هماهنگ و در روش و عقیده مانند آن ها باشیم چگونه ما دینی را بپذیریم که بزرگ و کوچک را مساوی می داند و ساه و گدا را یکسان می شمارد؟ نوح گفت: دعوت من فیضی است همگانی که عموم شما مشمول آن هستید، فقیر و پولدار، فرمانروا و زیر دست، دانا ونادان، بزرگ و کوچک، همه همه در این دین یکسان هستند چطور شما از من می خواهید اینان را از خودم برانم و برای نشر دعوت  و تأیید رسالت به که اعتماد کنم اگر آن ها را... کنم افرادی را که به یاری من قیام کردند در حالیکه شما خوارم گذاشتید وسخنان من در مغز آن ها جای گرفت با اینکه از شما به جز مسخره و آزار و اذیت چیزی ندیدم اینان همواره طرفدار دین ودعوت کنندگان بسوی خدابودند و اگر من آن ها را از خود برانم و ایشان در پیشگاه خداوند با من مخاصمه کنند و شکایت نرد او برند و بگویند که من پاداش نیکی های آن ها را با بدی داده ام حال من چگونه خواهد بود؟ بدانید که شما مردمی نادانید.

    چون بین نوح و قومش کار جدال بالا گرفت و اختلاف شدید شد به نوح گفتند ای نوح با ما بسیار مجادله کردی اینک اگر راست می گویی به وعده های عذاب که می دهی عمل کنی و بلا بر ما نازل کن. نوح به آن هاخندید و گفت: شما در نادانی و جهل اصراف می کنید و در دریای حماقت غوطه می‌خورید من کیستم که عذاب بر شما نازل کنم مگر من هم بشری مثل شما نیستم من فقط از طرف خدا به من وحی می شود و من به شما ابلاغ می کنم گاهی شما را به اجر ثواب مجده می دهم و گاهی از عذاب می ترسانم بدانید که بازگشت همه به سوی اوست اگر خدا بخواهد هدایت می شویدو اگر نخواهد نمی شوید برای اینکه انبیاء رسالت خود را کامل به مردم برسانند خداوند آن ها را به نیروی صبر و توانایی در برابر مشکلات مجهز نموده انبیاء آمدند تا حجت را برای مردم تمام کنند و برای کافرین جای عذر باقی نماند نوح یکی از پیامبران اولوالعزم بود که نهصد و پنجاه سال در میان قوم خود زندگی کرد در برابر  آزار آن ها بردباری نمود و مسخرگی آنان را تحمل کرد و امید وار بود نور ایمان به مرور زمان در دل این قوم بتابد ولی متأسفانه گذشتن ایام بر سرکشی آن ها افزود، وبیشتراز حق و حقیقت فراری شدند به همین دلیل رشته ی امید نوح پاره شد و تاریکی و یأس بر قلبش حکمفرما گشت و به درگاه خدا پناهنده شد و شکایت قوم خود را به او نموده و راه چاره از او خواست خداوند به او وحی فرستاد که به جز کسانی که تا کنون ایمان آورده اند کسی دیگر ایمان نخواهد آورد تو از کارهایی که این ها می کنند غمگین مباش نوح آگاه شد ودید که دیگر دل های قوم تاریک وسیاه شده و دیگر برهان ودلیل سودی ندارد کاسه ی صبرش لبریز شد و گفت پروردگارا احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار چون اگر زنده بمانند دیگر بندگان تو را گمراه می کنند خداوند درخواست او را اجابت کرد و به او وحی فرستاد که زیر نظر ما و به امرو وحی ما کشتی بساز و دیگر درباره ستمگران با من سخن مگو زیرا ایشان باید غرق شوند. نوح نقطه ای دور انتخاب کرد و تخته های چوب و میخ های آهنین را محیا و شروع به کار کرد ولی باز هم او را مسخره می کردند و می گفتند ای نوح تو دیروز  می گفتی من پیغمبرم چه طور امروز نجار شده ای؟ شاید از شغل رسالت بیزاری و مایل به نجاری گشته ای؟ ودیگری می گفت چرا کشتی خود رادور از دریا می سازی

    مگر می خواهی آن را به وسیله ی گاوها به حرکت درآوری یا در هوا پرواز کنی ولی نوح به مسخره کردن آن ها بی اعتنایی کرد و بزرگواری نشان دا د و گفت اگر ما را مسخره می کنید ما نیز به زودی شما را مسخره می کنیم در آینده می بینید که عذاب خوار کننده و بدبختی دائمی بر که وارد می شود نوح پس از گفتن این کلمات به ساختن کشتی پرداخت تخته های بزرگ و کوچیک را به هم وصل کرد و کشتی قابلی را ساخت و به انتظار امر خدا نشست خدا وحی فرستاد که چون آثارعذاب ما آشکار شد در کشتی بنشین و کسانی که به تو ایمان آورده اند را در کشتی بنشان و از هر جانوری جفتی با خودت بردار تا فرمان خدا جاری شود. بارانی شدید شروع به باریدن کرد از زمین آب می جوشید تپه ها در زیر سیل پنهان شدند بیابان ها و کوه ها را آب گرفت نوح به سوی کشتی خود شتافت و آدمیان و جانوران و نباتات را که خداوند دستور داد در کشتی قرار داد کشتی به فرمان خداوتد بر روی آب به حرکت درآمد نسیم های ملایم وگاهی هم باد های تند بر کشتی می وزید امواج خروشان آب در دامن خود برای کافران گورستان می ساخت قوم نوح بامرگ دست به گریبان شده بودند ولی مرگ بر آن ها پیروز شد و زندگی آن ها را خاتمه داد نوح در عرشه بود و پسرش کنعان را که به کفر و شقاوت ومبتلا و از دین او منحرف بود دید که در بحر های طوفان وامواج خروشان غوطه ور گشته عاطفه ی پدری تحریک شد و ناراحتی شدیدی در نوح پدیدار گشت او را ندا کرد تا شاید برق ایمان در دل کنعان بتابد جهالت برگردد نوح گفت پسر جان کجا می روی ایمان به خدا بیاور و به طرف کشتی بیا تا نجات بیابی ولی کنعان سیاه دل که از نیروی بشری می تواند استفاده کند ونجات پیدا کند و به پدر گفت من را به کشتی دعوت مکن چون خودم به کوهی پناه می برم که مرا از خطر آب نجات دهد نوح در حالی که غم واندوه او را احاطه کرده بود گفت پسر جان همانا امروز در برابر فرمان خداوند پناه گاهی نیست مگر رحمت خداوند شامل حال کسی شود در آن هنگام موجی زد و بین پدر و فرزند جدایی انداخت آتش غم در دل نوح شعله ور شد دست به درگاه خدا برداشت و گفت پروردگارا فرزند من از بستگان من است و وعده فرمودی که مرا و هر یک از اهل بیت من که ایمان آورده اند نجات دهی و وعده ی تو حق است و تو بهترین حکم کنندگانی. خداوند به او وحی فرستاد این پسر از بستگان تو نیست و به تو ایمان نیاورد کسانی که به تو ایمان آورده اند و  پیامبری تو را قبول کردند پس آن ها اهل بیت تو هستند و من گفتم اهل بیت تو را نجات می دهم وآ ن ها را شفاعت می کنم برحذر باش از این پس چیزی را که نمی دانی را درخواست نکنی  و در امری که حقیقتش بر تو معلوم است با من سخن مگویی من تو را پند می دهم تا از جاهلان نباشی نوح دانست که عاطفه و علاقه به فرزند او را به خطر نزدیک ساخته وحقیقت را از وی مستور نموده است در حالی که شایسته ی آن بود که به پاس نجات خود واصحابش و هلاکت کافرین به شکرانه ی خداوند مشغول شود از این جهت به خدا روآورد واز لغزش خود استغفار کرد و گفت پروردگارا من به تو پناه می برم از تو درخواست کمک می خواهم پروردگارا اگر تو مرا نبخشی و بر من رحم نکنی از زیان کاران خواهم بود ورق زندگی ستمگران در هم پیچیده شد آسمان از باریدن بازایستاد و زمین آن ها را فرو برد.


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ